ریتم آهنگ

بیوگرافی لی بونتکو؛ هنرمند نوگرای آمریکایی

بیوگرافی لی بونتکو؛ هنرمند نوگرای آمریکایی

بیوگرافی لی بونتکو

دوران کودکی و آموزش

لی بونتکو در پراویدنس، رود آیلند به دنیا آمد و در خارج از شهر نیویورک در شهرستان وستچستر بزرگ شد. پدرش که یک مهندس بود، در طول جنگ جهانی دوم برای ارتش گلایدر می ساخت. مادرش که به همان اندازه سخت کوش بود، فرستنده های زیردریایی را در یک کارخانه مهمات مونتاژ می کرد. قرار گرفتن در معرض کار آنها علاقه اولیه او به مهندسی و مکانیک صنعت را در او تقویت کرد.

 

تابستان‌های بونتکو در نوا اسکوشیا، جایی که مادربزرگ مادری‌اش در جزیره‌ای کوچک زندگی می‌کرد، می‌گذراند. در آنجا او با ذوق و شوق فراوانی تنوع شکل های زندگی خاص آن منطقه را مشاهده کرد. او اوقات فراغت خود را به خواندن رمان های علمی تخیلی و مطالعه زندگی دریایی می گذراند. او در دوران جوانی در طول جنگ جهانی دوم و همچنین در دوره پس از جنگ، آمیختگی این دو علاقه و تأثیری را که توسعه صنعتی و فناوری بر طبیعت داشت، مشاهده کرد. این دوگانگی طبیعت در مقابل ماشین، موضوعی ماندگار در طول کار هنری طولانی او خواهد بود.

 

بونتکو به مدت دو سال در کالج برادفورد جونیور ماساچوست در رشته هنر تحصیل کرد. در سال 1952، او در لیگ دانشجویان هنر در نیویورک ثبت نام کرد و تا سال 1955 در آنجا ماند. او زیر نظر ویلیام زوراخ تحصیل کرد که مجسمه‌های فیگوراتیو انتزاعی او تأثیرات ترکیبی اولیه را داشتند. او تابستان سال 1954 را در مدرسه اسکوهگان در مین گذراند، جایی که جوشکاری را آموخت و پس از آن شروع به ترکیب آن در مجسمه‌های فیگوراتیو خود کرد.

 

دوره اولیه

در سال 1956 به بونتکو بورسیه فولبرایت برای تحصیل در رم اعطا شد. او تمام سال تحصیلی را صرف آزمایش با هنر خود کرد تا سبک متمایز خود را ایجاد کند. این هنرمند به عنوان جنبه ای از تحصیل خود، به طور دوره ای به ایتالیا سفر می کرد و هنر عمومی و معماری را مطالعه می کرد. او به‌ویژه به معماری میدان‌های ایتالیایی، مجسمه‌سازی یونانیان و رومیان باستان و هنر باستانی اتروسکی که آلبرتو جاکومتی الهام‌بخش بود، علاقه داشت. کارهای او در این دوره، عمدتاً بسط قطعات فیگوراتیو انتزاعی که در لیگ دانشجویان هنر خلق کرد، اشکال حیوانات، به ویژه پرندگان را به نمایش گذاشت. بازیگران، بدن دراز آنها، شبیه کارهای جاکومتی بود. او همچنین در معرض هنر آینده پژوهان ایتالیایی مانند اومبرتو بوچیونی و آثار الکساندر کالدر قرار گرفت. او شخصاً با کالدر آشنا شد، که بدون شک موبایل های امضا شده او بر مجسمه های موبایل بعدی او تأثیر گذاشت.

 

در سال 1957، زمانی که بونتکو هنوز در رم بود، متوجه شد که مشعل دمنده ای که در جوشکاری استفاده می کرد، می تواند در زمان خاموش شدن اکسیژن، اسپری غنی از دوده سیاه تولید کند. در همان سال اتحاد جماهیر شوروی ماهواره اسپوتنیک را به فضا پرتاب کرد. کشف او در آن زمان در تاریخ ماهیت و جهت آثار هنری او را تغییر داد. پس از آن، او در کاوش در پتانسیل ظاهرا نامحدود چیزی که از آن به عنوان «سیاه» یاد می‌کرد اصرار داشت و مجموعه‌ای از نقاشی‌های دوده‌ای که از آن‌ها به عنوان منظره‌های جهانی یاد می‌کرد، ایجاد کرد، دیگر مناظر دنیوی که اشکالی شبیه به صخره‌های سنگی و آسمان‌های مخطط و خط‌آویز را نشان می‌دهند. گریسای

 

بونتکو در سال 1958 به نیویورک بازگشت و در یک اتاق زیر شیروانی بالای یک رختشویخانه در ناحیه پایین ایست ساید که در آن زمان صنعتی و افسرده بود، اقامت گزید. کار بوم نقاشی که او در رم آغاز کرده بود به طور فزاینده‌ای بزرگ‌تر و قاطع‌تر می‌شد. او به آزمایش خواص هنری دوده ادامه داد، عناصر باقیمانده آن تمرکز اصلی مجسمه‌های او در اواخر دهه 1950 است. در سال 1959، کار او توجه هنرمند و منتقد هنری، دونالد جاد را به خود جلب کرد، که یکی از اولین حامیان او شد و مجسمه‌های او را نمونه‌های اولیه مینیمالیسم می‌دانست. او بین سال‌های 1960 و 1965 چندین مقاله درباره کار او نوشت.

 

اقامتگاه بونتکو در قلب نیویورک صنعتی قدیمی، دسترسی آسان او به کیسه های لباس های دور ریخته شده، تسمه های نقاله و مواد مختلفی را که به عنوان زباله های مکانیکی دور ریخته می شد، فراهم کرد. این مواد یافت شده به بخشی جدایی ناپذیر از نقش برجسته های دیواری او در اوایل دهه 1960 تبدیل شد. مانند بسیاری از معاصران خود، او به خواص رسمی این مواد دور ریخته شده جذب شد. او آنها را دوباره تصور کرد، صنعت را با ارگانیک ادغام کرد و آثار هنری را خلق کرد که نماد عصر فضایی متناقض بود.

 

بونتکو نقش برجسته های دیواری خود را از جمله بیانگر خشم خود نسبت به جنگ توصیف کرده است. تصاویر پس از جنگ از قربانیان هولوکاست که او در کودکی دیده بود تا بزرگسالی با او باقی ماندند و عصبانیت او در مورد جنگ بیشتر توسط جنگ ویتنام، جنگ سرد، و درگیری های بی شماری که در آن زمان در سراسر جهان رخ می داد، تقویت شد. این دیدگاه بدبینانه و پایدار با خوش بینی خاصی که از گسترش بی‌سابقه تلاش‌های انسانی که با اکتشاف فضایی امکان‌پذیر شده بود، متعادل می‌شد. این دو حالت عاطفی متضاد در مجسمه های یادبود او منعکس شد.

 

در سال 1960، بونتکو اولین نمایشگاه انفرادی خود را در گالری لئو کاستلی در نیویورک برگزار کرد. این نمایش به خوبی مورد استقبال قرار گرفت و موجی از ستایش و علاقه را از سوی منتقدان، مجموعه داران و متصدیان موزه برانگیخت. مدت کوتاهی پس از آن، او در سال 1960 در مجله هنر در آمریکا با عنوان "استعداد جدید" به نمایش درآمد. او همچنین در نمایشگاه برجسته Ugo Mulas، New York: The Art Scene، حضور داشت، جایی که آثار او در کنار آثار هنرمندان برجسته ای مانند جاسپر جانز، روی لیختنشتاین و اندی وارهول به نمایش درآمد.

 

بونتکو نه فقط تنها هنرمند زن بود که توسط گالری کاستلی در آن زمان نمایندگی می‌شد، بلکه یکی از معدود زنان هنرمندی بود که در زمینه وسیع‌تر صحنه هنری فوق‌مردانه نیویورک آن دوره مورد توجه قرار گرفت. جنسیت او و شناخت گسترده‌ای که به دست آورد، بونتکو را نیز در محافل هنری فمینیستی محبوب کرد، اگرچه او هرگز خود را یک هنرمند «فمینیست» معرفی نکرد. صرف نظر از این، بسیاری از منتقدان و متصدیان اصرار داشتند که نقش برجسته‌های دیواری او، با فضای خالی سیاه‌شان، با اصطلاحات فمینیستی مورد بحث قرار گیرند. به عنوان مثال، تصور می شد که سیاهچاله ها نمایانگر دهان یا واژن هستند. او در برابر این تداعی‌ها مقاومت می‌کرد و پیوسته تأکید می‌کرد که قصدش از استفاده از فضای خالی سیاه‌شده برانگیختن رمز و راز و طیفی از پاسخ‌های احساسی به ناشناخته‌ها، شگفت‌انگیزها و عالی‌ها بود. تفسیر فمینیستی بیشتر توسط نویسنده، استاد و منتقد هنری، دور اشتون، که در مقاله‌ای در سال 1962 اصرار داشت که سیاه‌چاله‌های مشخص بونتکو نشان‌دهنده تخریب هستند، «مثل نگاه کردن به لوله تفنگ» به چالش کشیده شد.

 

اگرچه، او هرگز به جنبش خاصی وابسته نبود، اما بونتکو احترام و تحسین فوق العاده ای برای هنرمندان اکسپرسیونیست انتزاعی داشت. او هم از آزادی بیان آنها قدردانی می کرد و هم از این واقعیت که ظاهراً تابع نظریه نبودند. آزادی هنری و توانایی تجربه کردن دو مورد از مهم‌ترین ملاحظات او بود و در اوایل دهه 1960 امکانات رسانه‌های دیگر از جمله لیتوگرافی را بررسی کرد که یکی از نتایج آن مجموعه چاپ سنگی او با عنوان سنگ‌ها در سال‌های 1963 تا 1964 بود. تقریباً در همان زمان، Bontecou تشخیص داد که ترکیبات او به مواد سبک تر نیاز دارند تا اثرات مورد نظر او را ایجاد کنند. بنابراین، او شروع به استفاده از موادی مانند ابریشم، چوب بالسا، و بعداً پلاستیکی که در خلاء شکل گرفته بود، کرد.

 

دوره بلوغ

در سال 1962، ریچل کارسون رساله زیست محیطی خود را بهار خاموش نوشت، تفسیری بحث برانگیز در مورد وضعیت محیط زیست که به شدت در بونتکوی دوستدار طبیعت طنین انداز شد. او با الهام از نگرانی های سیاسی و محیطی معاصر، تمرکز خود را به اشکال طبیعی تر و ارگانیک تر تغییر داد. او همچنین این تغییر در مسیر کار خود را به تغییرات عمده در زندگی شخصی خود نسبت می دهد: در بهار 1965، با هنرمند همکارش، بیل گیلز، ازدواج کرد و اندکی بعد دخترش، والری را به دنیا آورد. به همراه یک زوج دیگر، گیلز و بونتکو یک قطعه زمین در روستایی پنسیلوانیا خریداری کردند. او همیشه یک طبیعت گرا در قلب بود و عشق او به طبیعت در محیط این کشور دوباره زنده شد. اشکالی که الهام بخش او بودند به شدت تداعی کننده زندگی بیولوژیکی بودند - عمدتاً ماهی ها، گیاهان و گل ها. او مشاهدات طبیعی را با تخیل خود ادغام کرد و بازنمایی های تغییر یافته ای از گیاهان و جانوران ایجاد کرد.

 

در سال 1971، بونتکو در کالج بروکلین سمت هیئت علمی را پذیرفت، جایی که به مدت 20 سال به تدریس سرامیک و مجسمه سازی پرداخت و در عین حال به خلق آثار هنری در انبار خود ادامه داد. در همان سال، او ماهی های پلاستیکی و گل های خود را در گالری لئو کاستلی به نمایش گذاشت. استقبال از فرم های عجیب و غریب و ترکیبی او کم رنگ بود و تصمیم او را برای ترک گالری نه تنها تسریع کرد، بلکه خود دنیای هنری بی ثبات نیویورک را نیز رها کرد، دنیایی که احساس می کرد به وضعیت موجود چسبیده است و ظاهراً نقش برجسته های دیواری را ترجیح می دهد. به جای تشویق به کاوش و پیشرفت او به عنوان یک هنرمند، در اوایل زندگی حرفه ای خود تولید کرد. نمایشگاه گالری کاستلی آخرین نمایشگاه انفرادی او برای چندین سال خواهد بود.

 

کار جاری

در سال 1993، الیزابت A. T. اسمیت، متصدی آن زمان موزه هنرهای معاصر لس آنجلس، نمایشی را ترتیب داد که شامل تعدادی از طراحی ها و مجسمه های بونتکو از دهه 1960 بود. موفقیت این نمایشگاه دوباره علاقه به کار او را برانگیخت. هنرمند و متصدی به مکاتبه ادامه داد و بونتکو از اسمیت دعوت کرد تا از خلوتگاه روستایی او بازدید کند.

 

در همان سال تشخیص داده شد که بونتکو به کم خونی آپلاستیک مبتلا است، یک بیماری تهدید کننده زندگی که او را هر سه روز یک بار در بیمارستان بستری می کند و به او انتقال خون می دهد. او در سال 2000 بهبود یافت و شروع به همکاری با اسمیت در یک نمایشگاه گذشته نگر کرد که در سال 2004 افتتاح شد. این اولین بار در 30 سال بود که آثار او به صورت عمومی به نمایش گذاشته شد. او به کار در انبار خود در پنسیلوانیا ادامه می دهد.

 

میراث لی بونتکو

آزمایش مداوم بونتکو - استفاده او از تکنیک ها و مواد غیر سنتی، او را از سایر هنرمندان آن دوره و به ویژه اکسپرسیونیست های انتزاعی که علیرغم رد بازنمایی عینی هنوز عمدتاً بر مواد و فرآیندهای مرسوم تکیه می کردند متمایز کرد.

 

هنرمندانی مانند Eva Hesse و Donald Judd که بخشی از نسل بعدی بودند، آثار او را عمیقاً تأثیرگذار می‌دانند. در واقع، این جاد بود که اعلام کرد که مجسمه‌های او بر پایه دوده نمونه‌های اولیه مجسمه‌سازی مینیمالیستی هستند. هنرمندان معاصری مانند نانسی گروسمن، پتا کوین، آرلین شچت و رابرت گوبر به بونتکو به عنوان تأثیرگذار بر قطعات اینستالیشن خود اشاره می‌کنند. کیکی اسمیت، که در دوران دبیرستان چندین مجسمه از بونتکو را دید، در مورد این هنرمند مسن‌تر گفت: «او با غیبت او اهمیت پیدا کرد. او به‌عنوان زنی هنرمند که آن را ساخته بود، نشان‌دهنده الگوی چگونگی فرار، چگونگی ترک دنیای هنر و ادامه کار بود که من همیشه به آن فکر می‌کنم.»

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”